اسماعیل شاهرودی شاعر بی نشان

 

اسماعیل شاهرودی

اسماعیل شاهرودی

شاعر بی‌نشان

دیریست مرده‌ام من و دستی نیست،

تا پلک‌های باز مرا ببندد،

بگذاردم به سینه‌کش تابوت،

بر های و هوی پیشترم خندد.

هر کس که او کلون دهانم بود؛

حرف مرا برای رقیبان برد.

از پیش من پرنده شد و پر زد،

نام مرا به خاطر خود نسپرد.

هر سو که آب بود دویدم؛ لیک ...

بگریخت آب و آبله زد پایم.

یک آشنا نبود که بگذارد؛

لب را بروی بالش لب‌هایم.

در لابلای پنجۀ عمر من،

مردی دچار جست‌وجوی خود بود.

روزی پناه برد به یک آغوش،

بر درد خویش، دردی دگر افزود!

آن سردخانه گشت مرا، اینک،

این مرد پیکریست که بیجان است.

دیریست مرده‌ام من و دستی نیست،

این نغمه نیز؛ تق تق دندان است!

قطعه مرگ – تهران1333

ساعت 12 روز 4 آذر ماه 1360 شاعر خوب و انسان هنرمند زمانه ما اسماعیل شاهرودی که در شعر «آینده» تخلص می‌کرد در سن 54 سالگی پس از یک دوره بیماری طولانی عاقبت در بیمارستان دکتر شریعتی از رنج و محنت زمانه آسوده شد و دنیا و دردهایش به اهل دنیا واگذاشت.

مرگ شاهرودی همانند زندگانی‌اش در سکوت و خامشی بود. تنها یادی به اختصار و گنگ از او در یکی دو روزنامه و دیگر هیچ.

اسماعیل شاهرودی در روز دهم بهمن ماه سال 1306 در دامغان چشم به جهان گشود. شاهرودی تحصیلات ابتدایی خود را در دامغان و تحصیلات متوسطه خود را در شاهرود به پایان رسانید. شاهرودی پس از پایان تحصیلات متوسطه در جست‌وجوی کار و ادامه تحصیل به تهران آمد؛ و به خدمت وزارت فرهنگ آن زمان(آموزش و پرورش امروز) در آمد. مدتی آموزگار، کارمند ادارات فرهنگی، دبیر دبیرستان‌ها بود و در ضمن در دانشکده هنرهای زیبا دانشگاه تهران به رشته نقاشی و در دانشکده‌های دیگر به تحصیل رشته تئاتر و روزنامه‌نگاری پرداخت و به اخذ لیسانس نائل آمد.

به قول خودش:

در زندگی

چندی به گردش فلک و (چرخ کجمدار)

بودم امیدوار

هرجا نشانه‌ای ز دری بود کوفتم

لیکن ز پشت در،

هرگز کسی به درد دلم پاسخ نداد.

                «تخم شراب»

***

شادروان استاد دکتر محمد معین از شاهرودی برای کار در لغت‌نامه دهخدا و همکاری در تدوین «فرهنگ فارسی» دعوت کرد. به دنبال قبول این دعوت، شاهرودی به تدوین واژه‌های هنری «فرهنگ فارسی معین» مشغول شد. پس از اتمام این کار به دانشگاه «علیگر» هند رفت به سرزمینی که همیشه مشتاق دیدار آن بود.

در دانشگاه «علیگر» هند، تدریس «ادبیات معاصر ایران» به عهده او گذاشته شد. ولی شوق بازگشت به میهن باعث گردید تا قبل از پایان یافتن موعد قرارداد در سال 1351 به ایران برگردد و در عین حالی که کارشناس فرهنگی کمیسیون ملی یونسکو را به عهده داشت؛ درباره «رابطه ادبیات و هنرهای تصویری» نیز در دانشکده‌های هنرهای زیبای دانشگاه تهران تدریس می‌کرد، و بعدها اندک اندک ناراحتی و بیماری شاهرودی ظاهر شد و شدت یافت، مدت‌ها در خانه سالمندان و سپس آنقدر از این بیمارستان به آن بیمارستان رفت تا سرانجام: «مهلتش سرآمد»؛ روحش شاد و یادش گرامی باد.

از شاهرودی علاوه بر فرزندی به نام «آینده»، شش کتاب شعر به نام‌های «آخرین نبرد/1330»، «آینده/1346»، «برگزیده شعرها/1348»، «م و می در سا/1349»، «هر سو راه راه راه .../1350»، «آی میقات نشین/1351» و یک نوشته به نام «چند کیلومتر و نیمی از واقعیت» به یادگار بر جای مانده است.

شاهرودی تنها شاعری است که نیما بر آثارش مقدمه نوشته است؛ مقدمه‌ای مفصل و طولانی که نشان می‌دهد؛ نیما بسیاری از آرمان‌های و آرزوهایش را در وجود و آینده‌ی شاعر جوان آن روز (شاهرودی) یافته است.

در این مقدمه نیما خطاب به شاهرودی می‌گوید: «دیوان گفته‌های شما، مرا به یاد مردم می‌اندازد و اگر شاعری برای ضعف باصره و پا درد و ثقل سامعه یا زندانی شدن شخص خود اشعاری صادر کرده است؛ مانعی ندارد؛ اما این غم و رنج که فقط خود او در آن جا گرفته است، غم و رنج شاعرانه و مربوط به دیگران نیست. به قول چخوف: «از کار ما فایده‌ای به هیچ کس نرسیده است. در این صورت ما فقط برای شخص خودمان زندگی کرده‌ایم.» تفاوت اشعار شما با اشعار دیگران اول از همین نظر است ... .»

در پایان قسمتی از شعر «تخم شراب» سرود شادروان شاهرودی را با هم می‌خوانیم:

...

در مدرسه، به خاطر ساریکه از درخت ...

بیخود پردیه بود، ... و

آشی که گرم ماند.

بسیار بوته گل که معلم ز چوب خویش

بر پای من نشاند.

هر وقت کاغذ و دوات «فریدون ... !»

یا دفتر و کتاب «منوچهر ... !»

بر جای خود نبود؛

هر کس چو من لباس مندرسی داشت: مدرسه ...

می‌شد به او ظنین.

اما من این میانه (نمی‌‌دانم از چه رو)

بی اعتنا به این همه بودم ... ،

تا ... کار درس را،

چون سنگ کندم از جلوی پای زندگی،

...

روحش شاد!

گزارش تخلف
بعدی