من ...

21 اسفند 1353 در خونمون توی شابدلظیم به دنیا اومدم ، وقتی پدرم (خدا رفتگان شمارو هم بیامورزه) رفته بود شناسنامه برام بگیره بهش گفته بودن کی به دنیا اومده ایشون هم گفته همین شبه عیدیه، اونا هم تو شناسنامه نوشتن 1/1/54 اینجوری شده که تولد ماهم تو شناسنامه شده اول عید، (یه نکته جالب بگم من خانومم سوم فروردین به دنیا اومده، دختر بزرگم 23 فروردین و دختر کوچیکم اول فروردین)؛ البته حالا کلی از اون روزها گذشته و دیگه برای کسی هم مهم نیست که من کی به دنیا اومدم، اما چیزی که مهمه اینه که من هستم و با کلی دوستای خوب و دوست داشتنی با همسری که دوستش دارم و بچه هایی که کلی مسوولیت گردنم می ذارن.

تا اول دبیرستانو مثه همه خوندم اما اول دبیرستان که رسیدم مثه همه بچه های جنوب شهر خودم تصمیم گرفتم که چه رشته ای رو بخونم (نه به خاطر اینه حرف کسی رو گوش نمی کردم بلکه به خاطر اینکه کسی نبود بگه چکار کن) رفتم کشاورزی بخونم، گفتن دیر اومدی باید کنکور می دادی، به خاطر علاقه ای که به ادبیات داشتم رفتم علوم انسانی خوندم سال بعدش کنکور شرکت کردم و هنرستان کشاورزی قبول شدم و رفتم اونجا، 4 سال خاطرات خوب و بد تو اونجا دوستان خیلی خوبی پیدا کردم و خیلی بزرگ شدم و هنوز به اون روزهای و به انتخاب اون روزم افتخار می کنم.

همزمان به انجمن خوشنویسان رفتم و پیش استادهای زیاد مشق خط کردم و خدارو شکر خطم بد نیست و بعضی موقع ها برای خودم مینویسم. البته قبل از ازدواجم خیلی می نوشتم و به صورت کاملاً حرفه ای این کار رو دنیال می کردم. یادش به خیر در طول هفته یه روز میرفتم کلاسم مرحوم تهرانی، یه روز می رفتم کلاس علی از اونجا می رفتم پیش استاد تحصیلی و بعد کلاس استاد خرازی خلاصه در طول هفته می نوشتم و استادها غلطامو می گرفتن هی می نوشتم و می نوشتم اما حالا ....



گزارش تخلف
بعدی